–در یک جمله خودتان را معرفی کنید.
خیلی مختصر عرض میکنم! محمدرضا چراغعلی هستم، کمی موزیسین!
-داستان شما با موسیقی چطور شروع شد؟
چهارساله بودم و یکی از همبازیهایم در کوچه، ملودیکایی داشت. من از آن ملودیکا خیلی خوشم آمده بود، طوری که فوتبال را رها کرده بودم و به آن ساز چسبیده بودم. و در سه چهار روز توانستم با آن یک آهنگ بزنم. خوشبختانه به یک هفته نکشید که خانوادهام حس کردند ممکن است استعدادی در من باشد و من را به کلاس پیانو بردند.
رکن اول آموزش شناخت است و شناخت وقتی شکل میگیرد که شما پایه علمی داشته باشید. من هروقت در شوراها شرکت میکنم جملهای را میگویم که متاسفانه با آن مخالفت میشود. میگویم شما مثلا به این دوست آهنگساز جوان ما که آثار خود را آورده و ارائه میکند چه دادهاید که از او طلبکارید؟ او خودش تمام زحمتها را کشیده و خودش هزینه کرده است. ما چه آموزشی به این جوان دادهایم و چه بستری برایش فراهم کردهایم؟ فقط بلدیم از او ایراد بگیریم.
بحث آموزش باید از مدرسه شروع بشود. دلیلی ندارد که هرکس آموزش میبیند موزیسین بشود، اما شناخت موسیقی میتواند مسیر زندگی شخص را تغییر دهد و او جور دیگری بشنود. علاوه بر این، بخشی از هویت و فرهنگ است که ما این روزها بهراحتی داریم این بخش را از دست میدهیم. اینکه به یکباره یک ترانه بسیار سخیف از لحاظ کلام و موسیقی را ده میلیون نفر میشنوند و با آن زندگی میکنند دردناک است. یعنی ما هیچ کار فرهنگی نکردهایم. یعنی در مدرسه آموزش ندادهایم که درستش این است و این آهنگ خوب است. بله! همه ما مهمانی و عروسی داریم و آن جایگاه خودش را دارد، اما در وقت خلوتمان چه؟ گاهی هنگام رانندگی میبینم که اتومبیل کناریام شبیه دیسکو است و نمیفهمم چطور در ترافیک این موسیقی را تحمل میکند! شاید علتش این است که ما مکانی نداریم که افراد بروند این نوع موسیقی را گوش کنند. باید همه این تکههای پازل را کنار هم قرار دهیم تا مشکل موسیقیمان مشخص شود. من فکر میکنم خیلی دوست نداریم به موسیقی بها بدهیم!
–بزرگترین چالش شما در مسیر موسیقی چه چیزی بوده است؟
سوال سختی است. من فکر میکنیم ما در یک شرایط اجتماعی زندگی میکنیم که شرایط شایستهسالاری زیاد در آن نیست. شاید بزرگترین چالش انتخاب مسیر آینده باشد. شاید بسیاری از جوانانی که میخواهند وارد عرصه موسیقی بشوند این چالش را داشته باشند که آیا میتوانند با موسیقی زندگی کنند؟ همانطور که من این چالش را داشتم. من مسیر زندگیام بهگونهای بود که نسبتا درسم خوب بود. دبیرستان البرز بودم و رتبه دورقمی کسب کردم و نهایتا پزشکی خواندم. اما چالش از اینجا شروع شد که باید بین موسیقی و پزشکی یکی را انتخاب میکردم چون شما نمیتوانید دو فضای حرفهای را همزمان با هم پیش ببرید. (این سوال شما) اتفاق بزرگ زندگی من بود. خانواده من با فضای موسیقی مخالف بودند و اعتقاد داشتند من فقط باید کار پزشکی را انجام دهم. به همین دلیل من مجبور شدم دو سه سال تنها زندگی کنم. اینکه شما بخواهی بین رشته پزشکی (که من هم دوستش دارم) با آن اعتبار و درآمد و خدمترسانی و کار موسیقی یکی را انتخاب کنی و بدانی بعدها زندگیات با آن میگذرد بزرگترین چالش است. شاید هم بزرگترین حسرت من این بود که ای کاش موسیقی شغل من نبود. بهتر بگویم ای کاش آنقدر بها به موسیقی داده شود که آن را به عنوان شغل نبینند.
زیبایی چیست؟
من پرسشی دارم و دوست دارم کسانی که این برنامه را میبینند به آن فکر کنند:
آیا زیبایی هنر مطلق است؟ یا بستگی دارد به ذائقه ما و جغرافیا و جامعهای که در آن زندگی میکنیم و فرهنگی که با آن بزرگ شدیم؟ من خودم با بخش دوم موافقم. مثلا اگر من یک قطعه کلاسیک غربی بسازم امکان موفقیت آن نسبت به یک قطعه ایرانی ده درصد است. به دلیل اینکه من در این فضا بزرگ شدهام و نکات زیباییشناسی مملکت خودم را میشناسم. ارتباط برقرار کردن با یک فرهنگ و زبان دیگر وقتی میسر است که شما به آن اشراف کامل داشته باشید. من فکر میکنم درباره زیباییشناسی چون ما اعتقاد داریم که ادبیاتی قوی داریم و پیشینه کهن ارزشمندی داریم، باید یک شناختی از ادبیاتمان داشته باشیم و زیباییها و ظرایف آن را وارد موسیقیمان بکنیم. حالا ممکن است کسی موسیقی تلفیقی کار کند و این ظرایف را در آن ببیند و یکی دیگر موسیقی پاپ کار کند. این مهم نیست. مهم این است که آن ظرایف زبانی را وارد بخش موسیقی کنیم. موسیقی بهذات و فارغ از کلام میتواند زیبایی خودش را داشته باشد و نمیتوان منکر این بود. اما برای من که موسیقی با کلام کار میکنم خود مقوله کلام خیلی مهم است. یک دردی که امروز داریم فاجعهای است که در ترانهها دارد اتفاق میافتد. فاجعهتر مهر مجوز رسمی برای پخش آن است. این که اجازه میدهند چنین مزخرفی (خیلی ببخشید) وارد جامعه شود دردناک است و من نمیتوانم درکش کنم. البته میگویند بهترین راه ضربه زدن به یک صنعت از راه خود آن صنعت است. مثلا میخواهیم موسیقی را تخریب کنیم از خود موسیقی به موسیقی میزنیم. مثلا میگوییم این آقا موزیسین است و این را خوانده است. پس بهترین راه تخریب موسیقی خود موسیقی است. اما اگر کنترل خوبی وجود داشت با این قدمتی که ما در ادبیات داریم نباید این اتفاق میافتاد.
-تفاوت آهنگسازی و تنظیم و میکس و مسترینگ چیست؟
اگر بخواهیم خیلی استاندارد صحبت کنیم باید بگوییم آنچه ما اینجا آهنگسازی مینامیم تعریف صحیحی نیست. در خارج از کشور، یک آهنگساز، پارتیتور اثرش را مینویسد. پارتیتور یا تنظیم اولیه آن را پیش یک تنظیمکننده میبرد و او ارکستر و رنگآمیزی را تغییر میدهد. اینجا خیلی از آهنگسازان ما ساز تخصصیشان میز است. روی میز میزنند و میخوانند و ملودیپرداز یا قریحهپردازند. این ایراد نیست، اما تعریف غلطی است. بهنظر من آهنگساز باید به علم موسیقی و سازشناسی و ارکستراسیون مشرف باشد. اتقاقی که در مدرنیته افتاد این بود که دسترسی به موسیقی را ساده و آن را سهلالوصول کرد. این که شما ۵ صدا را روی هم بشنوید و بعضی مواقع صدای مطبوعی هم بدهد اسمش تنظیم نیست. زمانی که ما شروع کردیم هنوز نرمافزارهای موسیقی به این فرم نبود و مجبور بودیم پارتیتور بنویسیم. من آنقدر پارتیتور نوشته بودم که انگشتم را آتل بستم! برای اینکه پارتیتور بنویسید باید بروید ارکستراسیون بخوانید، سازشناسی بخوانید، هارمونی خط طولی بلد باشید. الان این اتفاق نمیافتد. موسیقی دیجیتال و مدرن امروز، یک مقدار مسیر را سهلالوصول کرده و عجیب است که ذائقه مردم امروزی هم به سمت سهلپسندی رفته است. یعنی شما وقتی یک کار پیچیده برایشان میگذارید پس میزنند و میگویند ما یک کیک و باس و هارمونی خیلی ساده میخواهیم و همین برایمان کافی است. گرچه اعتقاد شخصی من این است که ما همه موسیقیها را لازم داریم. همه ژانرهای مختلف هر کدام مخاطب خاص خود را دارند. یکی کمتر و یکی بیشتر. شاید بزرگترین اشتباه این باشد که من با یک توانایی مشخص بخواهم به یک مسیر دیگر ورود و با عدهای دیگر رقابت کنم. من باید کار خودم را بکنم و دوستان دیگر کار خودشان.
مقوله مسترینگ مقوله مهندسی صدا است که من فکر میکنم چندان ربطی به این دو مقوله دیگر ندارد. گرچه برای آن هم باید شناخت کافی از موسیقی وجود داشته باشد. در این زمینه هم اتفاقات بامزهای میافتد. من گاهی کنار دوستانی که مستر و میکس میکنند مینشینم. میبینم ترک را باز میکنند و یک چلو رکورد شده، فوری شروع میکنند به اکولایز کردن. یکی دو بار به شوخی سوال کردم که آیا شما میدانید به چه صدایی میخواهید برسید که اکولایزش میکنید؟ شاید صدای طبیعی چلو و صدای خامی که ضبط کردیم خیلی خوب است. چرا باید تغییرش دهیم؟ عادت شده است. ما عادت کردهایم های فرکوئنسی را زیاد کنیم و همهچیز را شفاف کنیم. کسی که مستر و میکس میکند حتما باید شناخت کافی از تکتک سازها داشته باشد. مارکت ما بینالمللی نیست! بهخاطر زبانمان. به همین جهت خیلی از این پارامترهای مختلفی که در تولید موثر هستند و دارند فعالیت میکنند هم متاسفانه خیلی حرفهای به مقوله موسیقی نگاه نمیکنند. به همین دلیل شما وقتی خروجیهای ما را با خروجیهای بینالمللی موسیقی مقایسه کنید میبینید ایرادهای زیادی دارد و هنوز حرفهای نشده است. البته این صحبت من درباره موسیقی کلاممحور است. بهواسطه زبان، حیطه جغرافیایی ما در تاجیکستان و افغانستان و ایران خلاصه میشود. در آنها خوبیم! اما در مارکت گستردهتر خیلی محک نمیخوریم چون شنیده نمیشویم. یعنی هیچوقت در سطح گستردهای، ترک باکلامی از ما پخش نمیشود که بخواهد محک بخورد و بگویند عیارش این است. در عرصه موسیقی بیکلام هم عمدتا دوستانی موفق بودهاند که اتنوموزیک کار کردهاند یعنی موسیقی نواحی. در آن حیطه کارهای جذابی شده است زیرا رقیب ندارند. وقتی شما با یک نوازنده دوتار قوچانی کار تلفیقی میکنید، در آنطرف قابل مقایسه نیست. وقتی نیست جذاب است. من منکر تواناییهایشان نمیشوم، اما این بخش از موسیقی در تمام دنیا، اختصاصی هر محلی است. مثلا ممکن است موسیقی اندلس در اسپانیا موسیقی جذابی باشد. چون مشابه آن در جایی دیگر نیست. اما در عرصه موسیقی بیکلام هم متاسفانه چندان موسیقی بیکلام قابل اعتنا نداشتهایم. مثلا در موسیقی کلاسیک یک سونات یا یک قطعه پوئم سمفونیک خیلی خوب در عرصه بینالمللی نداشتهایم.
-خواننده خوب چه پارامترهای صدایی باید داشته باشد؟
تا بحث خوانندگی پیش میآید اولین چیزی که مطرح میشود مباحث تست صدا و نمونه صدا است و مثلا میگویند کوک و ریتمت خوب است پس تو خوانندهای! در صورتی که این پیشنیاز است. خواننده قرار است بیان مفاهیم و انتقال کلام را از زبان آهنگساز به مردم انتقال دهد و این مستلزم این است که شعر را بفهمد و درک عمیقی از ادبیاتش داشته باشد. موسیقیاش را بفهمدو نوئانس را بفهمد، تقطیع شعر را بفهمد. بداند کجا باید نفسگیری کند. اما ما خیلی راحت به مقوله خوانندگی نگاه میکنیم. یکی از دلایلی که ما پانزده هزار خواننده داریم که ترک مستقل دارند همین است. یکی از دوستان میگفت دو چیز آسان شده است. یکی ورزش دو میدانی، چون میدوی و کسی به کسی کاری ندارد و مالیات و هزینهای ندارد، یکی هم خوانندگی! که میخوانی. البته برای خوانندگی هزینه هم میشود اما سهلالوصول است. ما مقوله خوانندگی را ساده گرفتیم، در صورتی که خواننده عنصر اصلی کار باکلام است. یک بزرگی حرف درستی میزد. میگفت یک آهنگ، شعر و تنظیم و اجرای درجه یک، نمرهاش دوازده سیزده است. یعنی اگر زحمت بکشی نمرهات این است. حالا این نمره را خواننده میتواند به بیست تبدیل کند و همان خواننده میتواند به دو تبدیلش کند. آثار بسیاری داشتیم که خیلی پتانسیل خوبی داشتهاند، اما خواننده آنها را خوانده و نابود شدهاند! و برعکس! خواننده یک کار معمولی را به یک کار درخشان تبدیل کرده است. به همین دلیل در کنار پارامترهای دیگر،نقش خواننده خیلی مهم است.
درست است که بحث ما فرهنگی است، اما اگر موسیقی را به عنوان یک صنعت نگاه کنیم، باید محصولت را با بستهبندی امروز بیرون بدهی، وگرنه نمیتوانی رقابت کنی. اگر هم به همان فرمت قدیم اصرار داری باید بپذیری که مثلا تعداد مخاطبهایت دوهزار نفر است. شما نمیتوانید مخاطب میلیونی داشته باشید و کار قدیمی بیرون بدهید. مگر کسانی که موسیقی کلاسیک میخوانند یا قطعه کلاسیک کار میکنند انتظار دارند مثلا ۲۰ شب در سال کنسرت بدهند؟ نه! موسیقی کلاسیک شنونده محدود دارد. کار قدیمی هم همینطور است.
ما رسانهای نداریم که اینها را کنار هم بگذاریم تا مردم بتوانند مقایسهای انجام دهند و الان کار به فضای مجازی کشیده است. فضای مجازی هم زرد است و در آن حاشیه مهم است. حاشیههای پررنگ مخاطب را جذب میکند، نه متن. و شما میخواهید با متن جلو بروید اما حاشیه همیشه برای جماعت عوام جذابتر است. یک معضل بزرگ دیگری که در موسیقی داریم این است که موسیقیمان چند دسته است. ما موسیقی صادراتی داریم، موسیقی وارداتی داریم، موسیقی زیرزمینی داریم، موسیقی روزمینی داریم، موسیقی صدا و سیمایی داریم. پنج مدل موسیقی! مردم سردرگم میشوند و هیچکدام را هم نمیتوانند در رسانه ببینند. به همین دلیل، سادهترین و جذابترین را میبینند. خیلی اوقات من ویدئوی قطعهای را به یک نوجوان سیزده ساله نشان میدهم که واکنشش را ببینم. بعد مثلا میگوید که کتش خیلی خوب بود! من هم میگویم که بگو موسیقیاش چطور بود نه اینکه کتش چطور بود! برای همین است که میگویم حاشیه خیلی اوقات از متن پررنگتر است. بنابراین مثلا بسیاری از خوانندههای کلاسیک این مشکل را دارند که مخاطب محدودی دارند. برای مثال اینکه خوانندهای مثل نیما مسیحا با آن توانایی عجیب، در سال فقط سه کنسرت داشته باشد حیف است.
-اهمیت مبانی نظری در مسیر موسیقی تا چه اندازه میتواند موثر باشد؟
یک چیزی را درباره آموزش بگویم که شاید خیلیها با آن مواجه بودهاند. من موسیقی را در کنار درس کار کردهام و در دانشگاه رشته موسیقی نخواندهام. به همین دلیل مجبور بودهام با اساتیدی بیرون از دانشگاه کار کنم. باید بگویم که خصوصا در حوزه (تنظیم) موسیقی پاپ ما خلاء اطلاعات داریم و منبعی نداریم که از روی آن یاد بگیریم. ما مجبوریم کتابهایی بخوانیم که مربوط به قرن هیجدهم هستند و خیلی از مطالبشان امروزه رد شده است. چیزی که به نظر من میرسید و انجام میدادم این بود که شاخصهای آدمهای ویژه در زمینه موسیقی پاپ را دنبال میکردم. چیزی حدود ۳۰۰ کار پاپ را آنالیز کردم. همه کوردها را نوشتم، قطعات را نوشتم. بعد از مدتی دیدم آقای صادق نوجوکی را که گوش میکردم از ترک پنجم میدانستم که آکورد بعدش چه چیزی است. از بین کارهایی که گوش میکردم، منوچهر چشمآذر فوقالعاده بود، تنوع فکری داشت، واروژان به جهت هارمونی بینظیرش درجه یک بود. محمد اوشال چند تنظیم فوقالعاده دارد که به قطعات کلاسیک طعنه میزند. اینها قطعاتی از نسل قدیم است که برای گوش کردن پیشنهاد میکنم. از نسل بعد از انقلاب، من و فواد حجازی و داریوش تقیپور و کاوه یغمایی بودیم که با هم شروع کردیم. این بچهها کارهای فوقالعادهای دارند. شما هنوز وقتی آلبوم دلشوره خشایار اعتمادی را میشنوید، تنظیم فوقالعادهای در آن میبینید که کار فواد حجازی است. یا آلبوم شوکا که در موسیقی پاپ منتشر شد و چندان شنیده نشد اما تنظیم بینظیری دارد و کار داریوش تقیپور است. اینها میتوانستند استاندارد و معیار باشند، اما مسیر تغییر کرد. من مخالف موسیقی مدرن و الکترونیک نیستم، بهشرطی که پشتش سواد باشد و مهندسی صدا و کنار هم چیدن لوپ نباشد.
–داستان یکی از آثارتان را برای ما تعریف کنید.
من دو قطعه را میگویم. یکی از آنها قطعهای بود که من بهخاطر آن یک چالش بزرگ داشتم و ریسک بزرگی کردم. یعنی برای آقای افتخاری که جایگاه عجیبی داشت و فروش بسیار بالایی و تصنیف ایرانی میخواند، یک کاری تولید کنم که تلفیقی بود و موسیقی الکترونیک بود. قطعه «صیاد»! این قطعه پرفروشترین کار آقای افتخاری شد. هم بهلحاظ کلام قابل اعتنا بود هم موسیقی آن خیلی خاص بود، ایرانیمحور بود اما تنظیم کاملا الکترونیکی داشت. هنوز هر بار آن قطعه را میشنوم خاطرات برایم تداعی میشود، حتی استرسهایی که روز پخشش داشتم و منتظر بودم که عدهای به من بد و بیراه بگویند! البته این اتفاق نیفتاد. یک خاطره دیگر هم مربوط میشود به قطعهای که با مرحوم ناصر عبدالهی کار کردیم. ناصر مجبور شد ۶ قطعه از این قطعات را در یک روز بخواند. از این قطعات یکی بود که کلامش شعر محمدعلی بهمنی بود: «از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟»
من این کار را خیلی دوست داشتم. ناصر هم بسیار زیبا آن را اجرا کرده است. هر بار مرورش میکنم یاد یک دوره از زندگیام میافتم.
-توصیه شما به پدر و مادرهایی که میخواهند فرزندان خود را در مسیر موسیقی قرار دهند چیست؟
شناخت موسیقی جزئی از نیازهای روزانه زندگی است. این که کسی را بفرستیم کلاس موسیقی که لزوما موزیسین شود اشتباه است. درصد کمی از افراد هستند که استعداد آن را دارند که بتوانند نوازنده حرفهای یا آهنگساز شوند. اما شناخت موسیقی الزامی است. امروزه دیدگاه پدر و مادرها تغییر کرده است. من آن زمان بچه درسخوانی بودم و مثلا جرئت نداشتم به پدرم بگویم میخواهم پزشکی نخوانم و موسیقی بخوانم! اما امروز به علاقه فرزندان توجه میشود. البته این آسیب هم دارد. والدین فکر میکنند چون فرزندشان را به کلاس گیتار یا پیانو میفرستند قرار است پنج سال دیگر موزیسین معروفی شود. به جز زحمت استعداد هم لازم است. من اگر میتوانستم موسیقی را از ابتدایی وارد آموزش میکردم!
ما رسانه نداریم و مردم شکل سازها را هم کمکم فراموش میکننند و این فاجعه است
–موسیقی چه تاثیری در زندگی شما داشته است؟
برای من تاثیرات جالبی داشت. در مقاطع مختلف زندگی متفاوت بود. من در بچگی کمی بیشفعال بودم و موسیقی کنترلم میکرد! الان هم همین است. بزرگترین مشکلاتم را با نیم ساعت موسیقی حل میکنم. شاید اگر موسیقی نبود، مسیر زندگی من کاملا متفاوت میشد.